جدول جو
جدول جو

معنی سیله بن - جستجوی لغت در جدول جو

سیله بن
روستایی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
سینه پوش، پارچه ای که بر روی سینه ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه زن
تصویر سینه زن
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
سیلی زننده:
گفت سیلی زن سوءالی میکنم
پس جوابم گوی و آنگه می زنم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان کیاکلاست که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ)
برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
سدی محکم که در جلو مظان سیل سازند. (یادداشت بخط مؤلف). سدی که برای جلوگیری از سیل سازند
لغت نامه دهخدا
(لِ بُ)
دهی از دهستان نرم آب است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
چیزی است که بر بالای خوگیر اسب بر سینه اش بندند. (آنندراج) :
کشد سینه بندش از آن در بغل
که لاغرمیان است و فربه کفل.
ملاطغرا (از آنندراج).
، هر جامه ای که سینه و پشت را بدان پوشند. پستان بند زنان. (ناظم الاطباء). جامه که زنان بر سینه و پستان بندند و به انواع تکلف میباشد. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند. پستان بند. (فرهنگ فارسی معین) ، لباسی کوتاه و بی آستین که غالباً بر روی پیراهن و در زیر سایر البسه کودکان را پوشانند. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای باشد که در گلوی طفلان بندند تا رختشان از لعاب ضائع نشود. (آنندراج).
- سینه بند عدالت، قطعه پارچۀ قلاب دوزی اعلایی است که به اندازه ده گره مربع میباشد و کاهن بزرگ بر سینۀ خود قرار میدهد و از دو قطعه پارچۀ قلاب دوزی که ایفورد از آن ساخته میشد، ترتیب داده شده بود. دارای رویه و آستری بود کیسه مانند که برویه آن دوازده قطعه از سنگهای گرانبها که بر هر یک از آنها یکی از اسماء اسباط دوازده گانه محکوک بود، تعبیه کرده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که برای پی گم کردن، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود، یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
نام موضعی به تنکابن مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 107 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گونه ای از درخت گوشوارک که در زیارت سیاه شن گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 276). رجوع به سفیدآل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
چشم بند حقه باز مشعبد، تردست ماهر (مثلا کسی که ورقهای بازی را با تردستی عوض کند و بازی را ببرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند پستان بند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند، پستان بند، کرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه بند
تصویر سیاه بند
((بَ))
حقه باز، تردست
فرهنگ فارسی معین
((~. زَ))
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ فارسی معین
پستان بند، کرست، شاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر و ته، وارونه، کش دادن حرف و درگیری لفظی، زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، نام مرتعی در بابل کنار شهرستان بابل، از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بند آواز خواندن، یک بند در عرف متداول به معنی: اجرای یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
بندی که از روی سینه ی اسب، خر و یا قاطر به دو طرف پالان از
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان بند، سینه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسبی که دو سال و نیمه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد، از محله های اطراف بقعه ی شیخ موسی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نرم آب دوسر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد، زیر تپه، از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مقاوم، مهر و موم شده
دیکشنری اردو به فارسی